پیرامون زندگی

ساخت وبلاگ
وقتی ذره های پای سیب با چای داغ توی دهانم آب می شدند، به این فکر می کردم که ده سال زمان زیادی است. هرطور که بخواهی آن را حساب کنی. ده سال اندازه یک عمر است، اما گاهی هم پیش می آید که ده سال از یک پلک بهم زدن هم زودتر می گذرد. و زندگی این شاهکار تمام هستیمان از همین نقطه شکست می خورد و بی اعتبار می شود. غروبی از روزهای آخر آذر کنار پنجره ایی نشسته اید که نیم باز است و پرده آن از نسیم سرد آذر ماه بالا و پایین می شود و چایی کنار دست شما روی میز با رقص بخار داغش مشغول خودنمایی است. درآن لحظات زیبا که کم کم دارید با کتاب هایتان بیشتر انس می گیرید و رمز و راز حیات را در خطوط کتاب بیوشیمی جستجو می کنید. تنها یک نفس عمیق کافی است تا  تمام روزهایی که با زحمت و مشقت گذرانده اید را بخاطر بیاورید. روزهایی گرم و پرشور. که حکم ابدیشان پایان با غروبی این چنین بوده است و همین لحظه کافی است تا باور کنید زندگی یک جای کارش عیب دارد. یک جایی از این عظمت بی نظیر حتما عیب می کند که ما مثل آدم نمی توانیم از چاییمان لذت ببریم. روزی که می گوییم ده سال بعد با هر چند سال و روز و ماه بعد، آنقدر به زندگی اعتبار و اطمینان بخشیده ایم که خیال می کنیم دنیا حتما با ما باید روزگار بگذراند اما حقیقت را همیشه در این لحظات فراموش می کنیم که هیچ اجباری برای عبور زندگی با ما وجود ندارد. در کنار روزگار چرخ می زنیم و مثل جرقه ایی در شب های تاریک خاموش می شویم. 

یادم هست جایی بودم که پژوهشگران خوش فکر و با ذوقی مجلس را پر کرده بودند . سخنرانی جناب دانشجوی دکترای قارچ شناسی با این جمله تمام می شد" در تکامل خلقت این جهان ما انسان ها ، مثل هزاران گونه ی موجود در جهان زندگی خواهیم کرد و بعد از انقراضمان ، برای همیشه فراموش خواهیم شد. روی سیاره ای در منظومه ای کوچک از کهکشانی که عمر بسیاری کرده است. "

البته باید امیدوار بمانیم این زندگی این طور پیش نمی رود و هر روز با امیدی تازه به عهدهایمان پایبند باشیم .

بعد از بیست سال برای اولین بار...
ما را در سایت بعد از بیست سال برای اولین بار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0badazuof بازدید : 110 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 4:03