امروز.

ساخت وبلاگ

نمیتوانم تمرکز کنم، عصبانی ام، هر دقیقه بیشتر از قبل، باید برای آموزشگاه طرح درس بنویسم، باید برای امتحان بخوانم، باید از کتاب های مرجع کارکرد هر تمرین و بازی را دقیقا بررسی کنم، باید کتاب سفارش میدادم، باید بجنبم، باید یوگا کنم، باید بروم و بدوم، باید منتظر دوستی باشم و با او لاهیجان را بگردیم، باید بلند شوم و کار کنم، باید کاری کنم تا این عصبانیت بگذرد، این خشم که از غمی می آید که نمیدانم چیست، بگذرد. کاش زودتر بگذرد، نمیتوانم در هیچکدام از فضاهای مجازی چیزی بگویم. نمی خواهم چیزی بگویم. نمی دانم برای چه حضور دارم و از همه مهم تر دیگر از همه چیز های حول محور خودم فاصله گرفته ام، بیشترین فاصله ممکن را، نمی خواهم یادم بیافتد کی هستم، باید فراموش کنم که این من دارد چه میکند، این ایگو بزرگ و این تن که احتمالا دارد بار اضافی حسرت ها و غم ها را هم می خورد. باید تلاش کنم از همه جا دور شوم، کاش میشد یک غار واقعی پیدا کنم، یک غار که حتما چهل روز در آن بمانم و سکوت کنم. از هیچ کس حرف نزنم، راجع به هیچ کس نظر ندهم، و سکوت کنم. کاش میشد کاری بکنم، انگار شیشه ایی بلورین از دستم افتاده و شکسته، احتمالا باید می‌شکسته اما باز هم نمیدانم باید چطور با چیزی که ریخته روی زمین برخورد کنم، با چیزی که دیگر جمع نمی شود. دیگر درست نمی شود. فکر میکردم به سختی قرار هست که فراموش کنم اما انگار چیز سختتری در راه بوده و انسان همیشه بی خبر از اتفاقات پیش روست.

بعد از بیست سال برای اولین بار...
ما را در سایت بعد از بیست سال برای اولین بار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0badazuof بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 13 مهر 1401 ساعت: 8:05