بعد از بیست سال برای اولین بار

متن مرتبط با «زندگی» در سایت بعد از بیست سال برای اولین بار نوشته شده است

انگار ممکن بود اتفاقی بیفتد، انگار احتمال داشت الگوی آشنای زندگی اش برای همیشه تغییر کند.

  • وقتی ایستاده ام تا شیار های طاق وسط بازار حصیرفروشان را نگاه کنم، مردی با شتاب از کنارم عبور می کند و مرا به کناری هل می دهد. با عصبانیت بر میگردم تا چیزی بگویم اما او رفته است. من هنوز مانده ام زیر ه, ...ادامه مطلب

  • در سرزمینی زندگی می کنم که هیچ شباهتی به من در آن نیست!

  • این ساعت های صبح قلبم به تپش می افتد، برای همه ی روز های گذشته، همه روزهای آینده. گفتم همه ی روز های آینده؟ کدام آینده؟ چه خوش خیال شده ام، امروز تمام نمی شود برای هیچ کسی زمان از این فراتر نمی رود. د, ...ادامه مطلب

  • پیرامون زندگی

  • وقتی ذره های پای سیب با چای داغ توی دهانم آب می شدند، به این فکر می کردم که ده سال زمان زیادی است. هرطور که بخواهی آن را حساب کنی. ده سال اندازه یک عمر است، اما گاهی هم پیش می آید که ده سال از یک پلک بهم زدن هم زودتر می گذرد. و زندگی این شاهکار تمام هستیمان از همین نقطه شکست می خورد و بی اعتبار می شود. غروبی از روزهای آخر آذر کنار پنجره ایی نشسته اید که نیم باز است و پرده آن از نسیم سرد آذر ماه بالا و پایین می شود و چایی کنار دست شما روی میز با رقص بخار داغش مشغول خودنمایی است. درآن لحظات زیبا که کم کم دارید با کتاب هایتان بیشتر انس می گیرید و رمز و راز حیات را در خطوط کتاب بیوشیمی جستجو می کنید. تنها یک نفس عمیق کافی است تا  تمام روزهایی که با زحمت و مشقت گذرانده اید را بخاطر بیاورید. روزهایی گرم و پرشور. که حکم ابدیشان پایان با غروبی این چنین بوده است و همین لحظه کافی است تا باور کنید زندگی یک جای کارش عیب دارد. یک جایی از این عظمت بی نظیر حتما عیب می کند که ما مثل آدم نمی توانیم از چاییمان لذت ببریم. روزی که می گوییم ده سال بعد با هر چند سال و روز و ماه بعد، آنقدر به زندگی اعتبار و اطمینان بخشیده ایم که خیال می کنیم دنیا حتما با ما باید روزگار بگذراند اما حقیقت را همیشه در این لحظات فراموش می کنیم که هیچ اجباری برای عبور زندگی با ما وجود ندارد. در کنار روزگار چرخ می زنیم و مثل ج, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها