این عمره که میگذره!

ساخت وبلاگ

بالای سینک درست کنار گل هایی که با دستم خودم بهشون آب میدم، دارم سومین سیگار بعد نیمه شب رو میکشم، به نوشته های قدیمی خودم برگشتم به این صفحه سفید و احتمالا تنها جای که دیگه باید توش برگردم و از خودم بنویسم و یاد نوشتن بیافتم، یاد روزایی که عاشق نمایشنامه نوشتن بودم، عاشق داستان آدم‌های که از من بیرون می اومدن. و خب حالا با اتفاقی نقطه گذاشتن کیبردم، دیگه زنده نیستن.

آمدم همینقدر بگویم، من دیگر نمی نویسم، نمیخوانم، نمیبینم، من هم زنده نیستم. مرده بودن را نمیدانم چطور می‌شود در تعاریف گنجاند، نمرده ام تا به حال، اگر این نوشته را با صدای خودم می شنوید احتمالا بی روحی صدای مرا نشناسید، دلیلش هم باشد برای شبی دیگر که تا این ساعت ها بیدار مانده بودم و حال سرپا ایستادن کنار سینک و این پنجره؛ نه این تنها پنجره این خانه را داشتم.

اولین باریست که تا این ساعت های شب توی این خانه بیدارم، اولین بار است که برگشته ام به نوشته های قدیمی این صفحه و میبینم چقدر خوب بودند، در بیان احساسات در بیان حال و روزمره، آخرین نوشته که فردای پس از یک فاجعه بود، درست خاطرم نمانده که چقدر درد کشیدم، کلرودیازپوکساید را خوردم و احتمالا خوابیدم، حالا اما هیچ چیز را پیدا نمیکنم، چون نمیخواهم بخوابم، میخواهم بنویسم، چیزی درونم سر ریز کرده است. از نگفتن، از نگفتن، از نگفتن. من آدم بیان و گفتگو و شرح حال های طویلم و حالا ماه هاست که ساکت مانده ام.

امروز بعد از واریز شهریه کلاس یوگا به این فکر کردم که چرا از بابا پول نخواستم، دیدم احتمالا تا پایان ماه میرساند حقوق اندکم. و این شروع همه این نوشته است، من امشب می‌توانم رسما آغاز استقلال حقیرم را اعلام کنم. برایش جشن گرفتم؟ کمَکی، برای خودم مسواک و نخ دندان خریدم تا چیزی باشد برای بعدها، که این مسواک نشان حیات من بود در این شب.

مدت هاست دلم میخواهد چیزی بنویسم، در حد همین نوشته کوتاه، و خب الان می نویسم، در آرامش و سکوت این خانه که بهزاد به من هدیه داده. میخواهم بغلش کنم، شاید چون به من پناه داده اما چیزی بیشتر درون خودم احساس میکنم، چیزی نرم و لزج؛ بغلش میکنم. اما خوابم نمیبرد، خواب برای من شبیه قرصی است که می دانم باید کی و کجا مصرفش کنم. بماند برای بعد ها.

بگویم اینجا خط آخر است و بروم توی تخت؟ نمیدانم!

بعد از بیست سال برای اولین بار...
ما را در سایت بعد از بیست سال برای اولین بار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0badazuof بازدید : 17 تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 ساعت: 9:47